شهوت ار جانت باره باز کند


بر تو کار بتان دراز کند

گرچه از چهره عالم افروزند


از شره دل درند و جان دوزند

همه در بند کام خویشتند


عاشقان پیششان همه شمنند

از پی دردی روانها را


چشمشان رخنه کرده جانها را

ببرند آبروی دولت جم


زان دو زلف و دو ابروی پر خم

بر دو رخ زلفها گوا دارند


که نیند آدمی پری مارند

همه دیوند و ظن چنان دارند


که ز حورا شرف همان دارند

مار با گیسویند مشتی تر


زهر در یشک و مهره نی در سر

کرده از قفل زلف مرغولان


بهر دولی و فتنهٔ دولان

صدهزاران کلید با زنجیر


همه بر چین چو روی بدر منیر

جعد مقتول جان گسل باشد


زلف مرغول غول دل باشد

زین نکویان یکی ز روی عتاب


پشت غم را خمی دهد ز نهاب